خرد ناب

ساحتی برای شکوفایی اندیشه

ساحتی برای شکوفایی اندیشه

خرد ناب

این یک وبلاگ شخصی است که تلاش می شود آموزه های مدیریتی با رویکرد اسلامی در آن قرار گیرد. امید می رود بتوانید از محتوای آن استفاده نمایید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

اعترافات یک جنایتکار اقتصادی

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۵۶ ب.ظ

اعترافات یک جنایت کار اقتصادی

جنایت کاری فقط به ریختن خون عده ای بیگناه نیست. چه بسا جنایتکارانی که بدون اینکه لحظه ای سلاح گرم یا سرد در دست بگیرند باعث قتل عام دها، صدها، هزارها، بلکه میلیون ها نفرد در کشورهای مختلف جهان شدند. گاه گاهی افرادی پیدا می شوند که پرده از این جنایات برداشته و دست پلید مافیای قدرت و ثروت جهانی را نمایان می کنند. آنان کسانی هستند که روزگارانی از عمرشان را در خدمت این مافیا گذرانده اند و اکنون یا پشیمان شده و توبه کرده اند یا به هر غرضی دست به افشاسازی زده اند. حال  می خواهم در مورد یکی از این افراد کمی برای شما بنویسم.

قبل از آن که به اصل مطلب بپردازم باید بگویم که ودیعه های مادی و معنوی که خداوند متعال به ما انسان ها تفضل کرده، تیغ هایی دولبه هستند. هم گوشت و میوه را خوب پاره می کنند هم دستان ما را می توانند با قوت ببُرند. از خطرناک ترین این مواهب الهی علم(سواد) است... . می توان از آن در جهت سعادت استفاده کرد یا اینکه با آن به اعماق ضلالت سقوط کرد... به امید آنکه از هر آنچه داریم خیر آن را ببینیم....!

این چند سطر خلاصه ای است از کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی نوشته ی جان پرکینز ترجمه ی خسرو ریگی .

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

کلاه برداران اقتصادی یکی از مهمترین عاملان تحقق سیاست های سلطه طلبانه ی کشورهای توسعه یافته ای چون آمریکا هستند. آنان در جهت وابسته کردن کشورهای در حال توسعه به آمریکا، به عنوان نمایندگان شرکت های خصوصی سرمایه گذاری و عمرانی به کشورهای توسعه نیافته می روند. ظاهر خیرخواه و فریبنده ی آنان در مواجه ی اولیه ی برای این کشورها آشکار نمی شود. آنان با طرح های توسعه ی اقتصادی – اجتماعی(جاده سازی، بندرسازی، برق کشی های سراسری، و سایر طرح های کلان ملی) به این کشورها پای می گذارند. آنان با انواع استدلالات و توجیهات اقتصادی مسئولان این کشورها را نسبت به اجرایی شدن این طرح ها متقاعد می کنند. از آنجایی که کشورهای توسعه نیافته نوعا منابع تأمین مالی کافی برای عملی شدن این طرح ها را ندارند آنان را به سمت گرفتن وام از بانک جهانی و سازمان  توسعه ی بین المللی می روند. وام کلان و بهره های آن به گونه ای می شود که این کشورهای فقیر از عهده ی بازپرداخت آن بر نمی آیندی. اینجا مدخل وارد شدن آمریکا و چپاول منابع این کشورها در ازای بدهی آنهاست. بدین ترتیب ساختارهای اقتصادی و سیاسی آن کشورها به دست آمریکا قرار می گیرد.

این کلاه برداران ابزارهای متنوعی برای فریب دادن مسئولان کشورهای توسعه نیافته و به کرسی نشاندن طرح هایشان دارند. از جمله ی آنها همان گزارشات جعلی اقتصادی بود که اشاره شد. از دیگر ابزارهای این جاسوسان، رشوه و اغوا کردن مسئولان ذی ربط این کشورهاست(با فراهم کردن وسایل عیش و نوش و سهیم کردن آناان در سودهای کلان این پروژه ها و...). در نهایت اگر مسئولان این کشورها زیر بار توجیهات آنان نمی رفتند با تهدید و یا قتل مواجه می شدند. از این نمونه می توان به کشته شدن رئیس جمهورهایی چون جیم رولدوز(کشور اکوادر) و عمر توریجوز(کشور پاناما) اشاره کرد.

در نتیجه این باج گیران اقتصادی می خواهند آمریکا را به یک امپراطوری بزرگ تبدیل کنند. و منطق آن ها این است که: "ابتدا کشورها را فریب می دهیم اگر فریب نخوردند جنگ می کنیم".

به گفته ی جان پرکینز در این کتاب جمع وام های اعطایی به کشور های در حال توسعه تا حدود سال2000 برابر 5/2 هزار میلیارد دلار با سود سالانه ی 375 میلیارد دلار چیزی بیشتر از کل بودجه ای است که آن کشورها برای بهداشتشان مصرف می کنند و 20برابر تمام کمک هایی است که از کشورهای خارجی توسعه یافته در یافت می کنند.

جالب اینجاست که این وام ها نیز مستقیما به این کشورها داده نمی شد. بلکه به عنوان مزد و هزینه ی اجرای پروژه ها به حساب شرکت های سرمایه گزاری و عمرانی (که وصفشان ذکر شد) ریخته می شد.

چگونگی تبدیل شدن به یک جنایتکار اقتصادی

جان در دانشگاه بوستون در رشته ی بازرگانی تحصیل می کرد. روحیه ی جسورانه ای داشت. و برای دفاع از دوستانش از هیچ کاری دریغ نمی کرد. (دروغ می گفت، دعوا می کرد و ...) . در دانشگاه با دختری به نام "آن" آشنا شد و با او ازدواج کرد. پدر "آن" مهندس ناسا بود و دوست پدرش (که به او عمو فرانک می گفتند) در سازمان امنیت ملی آمریکا بود.

جان می گوید: روزی عموفرانک از من مصاحبه ای گرفت و پیشنهاد داد که به جای خدمت سربازی که جنگ در کشور ویتنام بود به این نهاد بپیوندم. قرار شد بعد از اتمام تحصیل در این نهاد مشغول شوم. اما یک روز در دانشگاه در جلسه ای که داوطلبین سپاه صلح دانشگاه برگزار کرده بودند شرکت کردم. کار آن ها رفتن به مناطق محروم و کمک به عمران و آبادانی آن مناطق بود. در آن جلسه شنیدم که کسانی که در این انجمن عضو شوند از خدمت سربازی معاف می شوند. یکی از جاهایی که در برنامه ی آنان برای فرستادن نیرو بود کشور اکوادر بود. من نیز که آباء و اجداد پدریم در آنجا بودند بسیار علاقمند بودم که به آنجا بروم . برای همین در باب عضویت در این انجمن با عمو فرانک مشورت کردم . او بسیار از پیشنهاد من استقبال کرد و مرا تشویق به این کار کرد. او به من گفت:" برو که جبهه ی بعدی ما آنجاست"

در اکوادر

چند مدتی از حضور من و همسرم در اکوادر می گذشت. روزی شخصی از شرکت مین (که یک شرکت مهندسی خصوصی آمریکایی بود که پروژه های منطقه ای و بین المللی برمی داشت). به آنجا آمد . نام او آینار بود . او مسئول مطالعات اکوادر بود و بنا بود استدلال کند که چرا بانک جهانی باید میلیاردها دلار به اکوادر وام دهد تا به واسطه ی شرکت مین سدهای هیدرولیک بسازد و زیربناهای اقتصادی اش را تجدید کند.

او با من در مورد کار در این شرکت صحبت کرد. از من خواست که گزارشی از وضعیت اقتصادی اکوادر برایش تهیه کنم. هنگامی که این کار را برایش انجام دادم او بسیار از من خوشش آمد و گفت: "در واحد مطالعات و اقتصاد سنجی این شرکت سه نفر که دکترای اقتصاد داشتند نتوانسته بودند چنین گزارشی تهیه کنند و این طرح را توجیه اقتصادی کنند. اما تو به خوبی از عهده ی آن برآمدی. اگر حاضر به همکاری با شرکت ما باشی من آن سه نفر را اخراج می کنم و تو را به جای آنان قرار می دهم."[1]

سال 1971 در سن 26سالگی و با مدرک لیسانس به عنوان اقتصاد دان در شرکت مین مشغول به کار شدم. اولین مأموریتی که در آنجا به من داده شد و از چند ماه بعد شروع می شد مطالعه ی اقتصادی کشور اندونزی بود. در فاصله ی چند ماهی تا شروع آن به من پیشنهاد شد که در مورد کویت مطالعاتی را انجام دهم. من نیز به کتابخانه ی آنجا رفتم که اطلاعاتی پیدا کنم.  چند روزی مشغول به این کار بودم ولی اطلاعات مفیدی در باره ی کویت نیافتم تا اینکه روزی در حالی که سرگرم جستجو بودم زنی نا آشنا پیشم آمد و کتابی در مورد کویت به من داد. من که تعجب کرده بودم کمی با او صحبت کردم و از انگیزه او در مورد این کار پرسیدم . او خودش را معرفی کرد. نامش کلودین بود. گفت: "من مشاور ویژه ی شرکت مین هستم که از سوی این شرکت به عنوان کمک کار و راهنمای شما در کارتان منصوب شده ام" پس از مدتی که با یکدیگر کار کردیم روزی به من گفت: "وظیفه ی من این است که از تو یک باج گیر اقتصادی بسازم" او نقاط ضعف عمده ی من را خوب می شناخت و برای رام کردن من از آن ها نهایت استفاده را می کرد.[2] او دو هدف عمده در کار من را به من گوشزد کرد: 1- اینکه پروژه های مهندسی را چنان توجیه کنم(توجیه رشد اقتصادی آن کشور و تضمین رشد آن) که مبالغ زیادی به شرکت خودمان و شرکت های دیگر آمریکایی برسد.2- اینکه وام گیرنده هابعد از اینکه هزینه ی کامل شرکت ما را پرداخت کردند ورشکست شوند. در نتیجه می توانیم برای ایجاد پایگاه های نظامی در آنجا و  دسترسی به نفتشان آرای عمومی سازمان ملل را جلب کنیم.

در اینجا بود که پاسخ سوآل دیرینه ی خود را گرفتم. اینکه : چرا شرکت هایی نظیر شرکت ما با وجود کمک کردن به رشد اقتصادی و ساخت زیربناهای کشورهای فقیر با مقاومت شدید مردم آن کشورها و واکنش منفی آنان مواجه می شوند و با این حال حاضر به ترک این خدمت خود در آنجا نیستند؟

اندونزی

با تیم 11نفری از مهندسان شرکت مین به اندونزی رفتیم . من اقتصاد دانشان بودم. باید توجیه می کردم که نیروگاه های الکتریسیته برای اندونزی موجب رشد سریع اقتصادی است . بهانه ما نجات اندونزی از سلطه ی کمونیسم بود. مردم فقیر و مفلوک آنجا را که می دیدم کم کم ندای وجدانم شروع به ملامت من می کرد. اما چون باید این کار را می کردم به آن بی اعتنا بودم.

برای کسب اطلاعات به جزیره ی جاوه رفتم در آنجا دید بدی به ما داشتند و اصلا به ما محل نمی گذاشتند. من نیز به پایتخت برگشتم که از آنجا شروع کنم . در پایتخت با احترام غیر منتظره ای مواجه شدم . گویی از مقامات بالاتر نامه ای رسیده بود که من را خوب تحویل بگیرند و هرآنچه اطلاعات خواستم بدهند. چون اهداف شرکت را در اندونزی برآورده کردم[3] در شرکت ارتقاء درجه یافتم و به سمت ریاست اقتصاددان های شرکت منصوب شدم.

پاناما(1972)

حفاری کانال سوئز در سال1881توسط فرانسوی ها شروع شد. در آن زمان پاناما جزء کلمبیا بود . این پروژه در سال1889با ورشکستگی روبه رو و قطع شد. روزولت خیلی دوست داشت که این پروژه تمام شود . اما کلمبیا دخالت آمریکا را قبول نکرد و نهایتا در سال1903جنگی بین آمریکا و کلمبیا درگرفت که منجر به جدا شدن پاناما شد و کشور مستقل پاناما توسط آمریکا تأسیس شد. قرار داد کانال سوئز نیز توسط آمریکایی ها امضا شد و حق مالکیت آن نیز در اختیار آنان قرار گرفت. پس از مدتی مردم پاناما توسط رئیس جمهورشان (عمر توریجوز)برای پس گرفتن این حق مالکیت جلوی آمریکایی ها ایستادند. او می خواست استقلال پاناما و اختیار کانال سوئز را به دست بگیرد و توسعه دهد.

ما برای توجیه طرح های توسعه ی اقتصادی به پاناما رفتیم و من با عمر توریجوز ملاقات کردم. او مشرف به قصد پلید آمریکا بود و می خواست در برابر آمریکا با ژاپن متحد شود. همچنین خواستار توسعه ی اقتصادی پاناما نیز بود. او از ما در این راستا کمک می خواست. در نهایت او در یک سانحه ی هوایی طرح ریزی شده کشته شد. ما نیز اهداف خودمان را در آنجا عملی کردیم و آمریکا را بر منابع نفتی و کانال سوئز مسلط کردیم.

 

عربستان

در سال 1920آمریکا بحران نفتی شدیدی پیدا کرد. عربستان به همراه چند کشور دیگر عربی گلوگاه نفت دنیا را در اختیار داشتند. از طرفی چون آمریکا متحد اسرائیل بود و اسرائیل با اعراب جنگ داشت، اعراب آن را تحریم می کردند. درحالی که آمریکا شدیدا محتاج نفت بود ضربات سنگینی از این تحریم ها می خورد. ما در صدد رفع این مشکل برآمدیم.

با و ترویج تجمل گرایی با پول نفت در عربستان به تدریج اعتقاد عرب ها نسبت به مبارزه با اسرائیل و تحریم آمریکا سست شد. از طرفی آمریکا نیز نگران انباشت دلارهای نفتی در عربستان بود. در نتیجه قرار بر این شد که با عربستان مذاکره شود که مابه ازای دلارها رشد اقتصادی و زیربنایی و رفاه را برای آنان فراهم کند.

در نتیجه کمیته ی مشترک اقتصادی آمریکا و عربستان تشکیل شد. برنامه بر این قرار گرفت که با سرمایه ی عربستان شرکت های تجاری آمریکایی استخدام شوند و اقتصاد این کشور را نوسازی کنند. شرکت مین اولین قراردادهای پرمنفعت عربستان را دریافت کرد. من نیز مشاور و توجیه گر اقتصادی پروژه ها بودم.( پروژه هایی چون احداث راه و ساختمان، تأمین برق، حمل و نقل، تأسیس پتروشیمی، فرودگاه ها، بنادر و ...). درنتیجه پیمانی از عربستان گرفته شد که هیچگاه نفت خود را به روی آمریکا نبندد و هنگام تحریم دیگر کشورها تولید خود را افزایش دهد . در برابر این پیمان آمریکا هم قول حمایت همه جانبه از عربستان را داد.

تفاوت این کشور با کشورهای قبل این بود که هدف این پروژه ها تحمیل وام های سنگین به عربستان نبود. (زیرا عربستان با داشتن ذخایر عظیم نفت احتیاج به تأمین مالی از طریق وام نداشت.) بلکه هدف بازگرداندن دلارهای نفتی آمریکا بود. هدف دیگر هماهنگ کردن سیاست های اقتصادی عربستان با آمریکا برای مصونیت آمریکا در مسئله ی نفت بود. در نتیجه یک شرط اضافه هم برای عربستان گذاشته شد به اینکه او با دلارهای نفتی اش اوراق بهادار آمریکا را  بخرد که آمریکا در عوض سود این اوراق عربستان را نوسازی کند.

از دیگر تعهدات عربستان حمایت از تروریست های بین المللی مثل گروهک القاعده در مبارزه با کمونیسم روسیه بود که آمریکا نیز از آن حمایت می کرد.

کار در عربستان برای ما خیلی راحت بود. آنان نه حاضر می شدند استخدام شوند و نه اینکه کاری انجام دهند. حتی کارگرانمان را از کشورهای دیگر تأمین می کردیم. آنان فقط به دنبال رفاه بودند. حتی هیچ یک از مسئولانشان از من عدد و رقم دقیق برای این توجیهات نمی خواست. من نیز راحت بودم و از مشقت کسب اطلاعات در مورد اقتصاد عربستان آزاد بودم.

توجیه کردن آنها کمی متفاوت تر از دیگر کشورها بود. اولا اینکه چون این مملکت به صورت خاندان سلطنتی اداره می شد برای هر کار باید رضایت تک تک خاندان سعودی جلب می شد. سبک جلب رضایت آنان نیز از جنس استدلالات دقیق اقتصادی نبود. من نیز موافقت تک تک آنان را به وسیله ی فراهم کردن وسایل عیش و نوش در ویلاها در مناطق خوش آب و هوای کشورهای خارجی برای آنان در طول چند روز به دست آوردم.

شرکت ما از دو طریق سود خود را در عربستان کلان کرد: یکی از طریق قرارداد راه اندازی و فروش تجهیزات و دیگری از طریق قرارداد تضمین وتعمیرات آن ها.

ایران(1978-1975)

من مکرر به ایران آمدم و با شاه آن ملاقات کردم. ایران خیلی متفاوت تر از جاهای دیگر بود. ایران هم به دلیل داشتن ذخایر عظیم نفتی مثل عربستان نیازی به گرفتن وام های کلان نداشت. ولی تفاوتی که با عربستان داشت یکی جمعیت آن و دیگری تاریخ پر تلاطم آن بود.

بهانه ی ما برای نفوز در ایران این بود که شاه ایران را پرچم دار توسعه و پیشرفت در منطقه قرار دهیم.

در دهه ی 1970 کار شرکت مین پروژه هایی چون :  مناطق توریستی دریای خزر،  ایجاد تأسیسات نظامی ناظر بر تنگه ی هرمز و سایر توجیهات اقصادی بود.

طی این سال ها سرمایه گزاری زیادی کردیم ولی با انقلابی که در ایران شد بسیار متضرر شدیم.

عراق(1980)

کشور عراق زیر بار توجیهات اقتصادی شرکت ما نرفت و در نهایت آمریکا گزینه ی آخر را انتخاب کرد به او حمله کرد.

 

 

 



[1] بعدها فهمیدم که او از سوی عمو فرانک برای به کار گیری من در چنین پستی مأمور شده بود. در واقع عموفرانک که با پیشنهاد من موافقت کرد بود برای این بود که نمی خواست که من رسما به عنوان یک مأمور امنیتی دولتی شناخته شوم . بلکه می خواست به عنوان یک کارشناس اقتصادی در یک شرکت خصوصی باشم که با صلاح اقتصاد در جهت تحقق اهداف آنان کار کنم.

[2] از نقاط ضعف من: زن دوستی بیش از حد من بود.

[3] با مدل های اقتصاد سنجی، رشد واقعی اقتصاد اندونزی را از 8درصد به 17درصد توجیه کردم(به دروغ!)

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی